شفق سرخی خورشید مرده است، بر آسمان. رد و یاد نوری که بود. فردای روشنی که هست.

۱۳۹۰ اسفند ۲۶, جمعه

جریده شفق - شماره ۸ (هفته آخر اسفند)



جریده شفق را بخوانید، پرینت بگیرید و پخش کنید.

فایل پی‌دی‌اف با وجود حجم کمتر، برای پرینت گرفتن مناسب‌تر است. نسخه پی‌دی‌اف این شماره را می‌توانید از این‌جا  بردارید.
این شماره شفق هم دورو است و در روی دوم هم ادامه سرمقاله و هم بخشهایی از پیام نوال سعداوی، فمینیست مصری، به مناسبت روز جهانی زن.

تشکیلات، چشم اسفندیار حکومت (سرمقاله جریده شماره ۸ شفق)


روزهای پایانی سال ۱۳۸۹ بود که شورای هماهنگی راه سبز امید با انتشار بیانیه‌ای سال ۱۳۹۰ را سال "آگاهی تا رهایی" نامید. ظاهراً اعضای شورا بر این اعتقاد بوده و هستند که راه رهایی از استبداد ولایی-نظامی از آگاهی عمومی می‌‌گذرد. این اعتقاد به خودی خود محل انتقاد نیست و ما نیز آگاهی عمومی از وضع اسفناک کشور را شرط لازم برای دست‌یابی به تغییرات ریشه‌ای می‌دانیم. اما آن‌چه در یک سال اخیر اتفاق افتاد این برداشت را ایجاد می‌کند که دست کم بخش بزرگی از کسانی که راهبری جنبش را در حال حاضر در دست دارند، آگاهی را شرط کافی برای رهایی می‌دانند. ما بر این باوریم که تاکید بیش از حد بر مسئله آگاهی و آن را به تنهایی به عنوان حلال مشکلات عنوان کردن، شیوه‌ای است که اشتباه بودن آن دست کم در پایان سال ۹۰ روشن شده است. این شکست به نمادین‌تر شکل ممکن در روزهای آخر سال ۹۰ و با تعطیلی بی‌سر و صدای تلویزیون رسا به روشنی اثبات شد. در سالی که قرار بود اولویت اصلی تحول‌خواهانی که خود را هم‌راستا با شورای هماهنگی تعریف می‌کنند آگاهی‌بخشی باشد، اصلی‌ترین و شاید تنها وسیله غیراینترنتی اطلاع‌رسانی آنها تعطیل شد.
به باور ما راهبردی که می‌تواند و باید راهبرد اصلی نیروهای تحول‌خواه درون جنبش سبز باشد و ظرفیت آن را دارد که در دل خود به پیشبرد راهبردهایی چون آگاهی‌بخشی کمک کند و به عنوان یکی از نتایج فرعی، دوام و قدرت یک شبکه تلویزیونی را تضمین کند، سازمان‌یابی است. راهبردی که شاید از اولین روزهای بعد از کودتای ۲۲ خرداد ۸۸ از لزوم آن گفته شد، اما هنوز به عمل در نیامده است. شکی نیست که نظام جمهوری اسلامی در تمام دوران ۳۳ ساله خود، تشکیلات را چشم اسفندیار خود می‌دانسته و با هر گونه تلاشی برای سازماندهی و تشکل‌یابی برخورد شدید کرده است. این برخورد در حوزه تشکیلات سیاسی بسیار شدید و بعضاً خون‌بار بوده، اما در حوزه‌های دیگر از جمله سندیکاها و شوراهای اصناف مختلف نیز به هیچ عنوان تحمل نشده است. اما آیا این حد از ممانعت حکومت، نباید اتفاقا ما را در عزممان برای پیش‌برد این برنامه محکم‌تر کند؟
اما به باور ما تنها و حتی شاید اصلی‌ترین مانع تشکیلات در جنبش سبز، سرکوب حکومت نیست. بلکه رسوب تفکر ضدانقلابی و ضدتشکیلاتی است که با سرکوب گروه‌های سیاسی سازمان‌یافته در سال‌های بعد از انقلاب متولد شد، با یاس گسترده نیروهای سیاسی قدیمی از نتیجه انقلاب مردمی ۵۷ رشد کرد، و در دوره اصلاحات و با رواج اندیشه‌های فردمحور و نسبی‌گرایانه یکه‌تاز شد. در حالی که اندیشه‌های مخالف این طرز فکر، هم به دلیل ضعف و یاس ناشی از سرکوب‌های دهه ۶۰ و هم به دلیل اوج گرفتن اندیشه‌های لیبرالی در جهان بعد از سقوط بلوک شرق، قادر به ارائه بدیلی برای نسل نوجوان نبودند، این طرز فکر در میان نوجوانان دیروز و جوانانی که امروز موتور اصلی محرکه جنبش سبز هستند غالب شد.
در این تفکر، مردم نیرویی بودند که حضور سیاسی‌شان فقط پای صندوق‌های رای (و دکه‌های روزنامه‌فروشی) مطلوب بود و جز آن باید با حضور در صحنه اجتماع و اقتصاد به تقویت جامعه مدنی می‌پرداختند. تفکری که باعث شد جنبشی که اصلی‌ترین و شاید تنها منبع قدرتش رای ۲۰ میلیونی‌اش بود، با دست خود نیروهایش را خنثی کند.
نحوه آغاز جنبش سبز و شیوه‌هایی که خود مردم در ماه‌های اول برای پیگیری آن برگزیدند به روشنی نشانگر این بود که آنها فهمیده‌اند که راه رهایی، حضور مستقیم خود آنها در سیاست است و نه اعتماد به نمایندگانی که بدون پشتوانه مستقیم آنها نهایتاً در برابر قدرت سر خم می‌کنند. این طرز فکر که در خرداد ۸۸ به صورت یک واکنش بروز کرد، در ماه‌های بعد کم‌کم از زبان همه فعالان شنیده شد. باید بپذیریم حتی در صورت بی‌شمار بودن هم بدون سازمان‌یابی حتی موفق به آگاهی‌رسانی هم نمی‌شویم و تلویزیونمان تعطیل می‌شود.
ضرورت امروز جنبش سبز نه پافشاری بر ایده‌هایی چون آگاهی بخشی صرف و نه مزه‌مزه کردن راه‌هایی برای بازگشت به قدرت از راه چانه‌زنی است. ضرورت امروز گفتگو بین فعالان برای یافتن موثرترین و در عین حال کم‌هزینه‌ترین شیوه‌های سازمان‌دهی است.
بدون این که به هم بپیوندیم در برابر چنگال خونین و تیز استبداد بی پناهیم و یکی یکی از میان می‌رویم. یکی به گوشه زندان، یک در تبعید و یکی در سینه  خاک. بهار غمبار سال ۹۰، فصلی بود که هدی صابر در گوشه زندان شهید شد. تلخی شهادتش از این رو دوچندان شد که فریاد قهرمانانه‌اش هم میان مویه‌های شخصی سوگواران گم شد. جمعی و جماعتی نبود تا پژواک صدای او باشد. مردی که در کوهنوردی‌هایش سرود غوغای باد و طوفان را می‌خواند و به آرامی در گوشه و کنار این سرزمین مبارزه را پیش می‌برد، از جلسه تئوریک تا توانمندسازی جوانان در سیستان و بلوچستان. او از تشکیلاتی‌ترین نیروهای سیاسی ایران بود و گویا کودتاچی‌ها هم این را خوب می‌دانستند که بدون حتی تفهیم اتهام ماه‌ها در زندان نگهش داشتند تا آن‌گونه حماسی از میانمان برود. به یاد او که آذرخش سال ۹۰ بود، در سال نو همه عزممان را صرف این کار کنیم.

۱۳۹۰ اسفند ۱۷, چهارشنبه

جریده شفق - شماره ۷ (هفته سوم اسفند)



جریده شفق را بخوانید، پرینت بگیرید و پخش کنید.

فایل پی‌دی‌اف با وجود حجم کمتر، برای پرینت گرفتن مناسب‌تر است. نسخه پی‌دی‌اف این شماره را می‌توانید از این‌جا  بردارید.