شفق سرخی خورشید مرده است، بر آسمان. رد و یاد نوری که بود. فردای روشنی که هست.

۱۳۹۱ دی ۹, شنبه

جریده شفق (شماره ۴۵ - هفته اول دی)



جریده شفق را بخوانید، پرینت بگیرید و پخش کنید.

فایل پی‌دی‌اف برای پرینت گرفتن مناسب‌تر است. آن را از اینجا بردارید.

۱۳۹۱ دی ۸, جمعه

سلاخی قانون کار: حذف آخرین نمادهای مردمی رژیم (سرمقاله جریده شماره ۴۵ شفق)

دولت احمدی‌نژاد در آخرین ماه‌های عمر خود لایحه تغییر قانون کار را به مجلس فرستاده و همچنین در پی تغییر قانون تامین اجتماعی برآمده است. در قانون کار جدید اختیار اخراج به دلایل انضباطی و اخراج دسته‌جمعی به کارفرما داده شده و نقش دولت هم در شورای عالی کار پررنگتر شده است. در تغییر قانون تامین اجتماعی هم بنا است که سن بازنشستگی ۵ سال بالاتر برود، نیروی کار سهم بیشتری از حق بیمه را بپردازد، خدمات درمانی رایگان کم شوند و از وظایف دولت هم در این زمینه کاسته شود.

وزارت کار احمدی‌نژاد و تامین اجتماعی سعید مرتضوی، قصاب مطبوعات و جلاد کهریزک که مزد خدماتش را با ریاست این سازمان ثروتمند گرفته، آش را آنقدر شور کرده‌اند که حتی صدای تشکل‌های مثلا کارگری حکومت ساخته هم در آمده و می‌گویند این تغییرات را نباید انجام دهید و دست کم یک صلاح و مشورتی با ما بکنید. این دو تغییر عمده قوانین مربوط به نیروی کار، اولین نمونه از اقداماتی نیستند که دولت احمدی‌نژاد علیه کارگران و مزدبگیران اجرا کرده است. چند ماه پیش تصویب قانون استاد-شاگردی این اجازه را به کارگاه‌ها داد که کارگران را بدون این که هیچ قانونی شامل حالشان بشود به استخدام خود در بیاورند. قبلتر هم که رواج قراردادهای موقت بخش عمده‌ای از حقوق کارگران را معلق کرده بود.

اما به جز قوانین مشخصا مرتبط با شرایط کار و استخدام، دولت احمدی‌نژاد مجری دو سیاست عمده جمهوری اسلامی بود: حذف سوبسیدها و خصوصی‌سازی. جمهوری اسلامی حکومتی برآمده از انقلابی مردمی بود و برخی امور را به ناچار با ظاهری مردم‌دارانه اداره می‌کرد. پرداخت سوبسید به انرژی و گندم و آب و امثالهم، که روزگاری با کمک‌های کوپنی هم همراه بود، تامین حداقلی از نیازهای زندگی را برای قشرهای پایین‌تر جامعه آسان می‌کرد. صنایع عمده ملی بود؛ یعنی مثلا بنا بود منافع و چگونگی کنترل آن در اختیار ملت باشد. البته که در حکومتی استبدادی امور اجرایی مربوط به این جهت‌گیری‌های کلی با فساد و سواستفاده همراه بود، اما به هر حال نظام اقتصادی را از یک سرمایه‌داری عریان که در آن شهروندان در برابر منطق حسابگرانه سود-زیان اقلیتی بهره‌مند و مسلط بی‌پناهند، به نظامی تبدیل می‌کرد که از حیث تامین ابتداییات زندگی کمابیش قابل تحمل‌تر بود.

اما با سرکوب هرچه بیشتر و مسخ انقلاب ۵۷ و آرمان‌هایش در استبداد اسلامی حاکم، حکومت به مرور خود را از تعهداتی که ناگزیر به بخش‌های اصلی جامعه داشت خلاص می‌کند. خامنه‌ای فرمان داد که اصل ۴۴ قانون اساسی معلق شود و به این ترتیب راه را برای کنترل بخش‌های عمده اقتصادی توسط اقلیتی ثروتمند و قدرتمند و به دور از نظارتی عمومی باز کرد. عزیزکرده دیروز و فرزند ناخلف امروزش احمدی‌نژاد هم با حذف سوبسیدها شر تعهدی عظیم را از سر نظام باز کرد. حال هم در پرده پایانی آخرین حقوقی که برای کارگران باقی مانده بوده زیر پا گذاشته می‌شوند. جمهوری اسلامی در مواجهه با خیزش‌های جامعه در چندین جبهه جنگیده است: فضاهای حیات عمومی مثل دانشگاه و سینما و... را از مخالفان گرفته، رسانه‌ها را محدود کرده، نیروهای سیاسی ناساز را سرکوب کرده و حال هم حقوق ابتدایی جامعه خاموش و رخوت‌زده را از او می‌گیرد: حکومت بر جماعتی پراکنده که می‌توان بیشتر دنبال لقمه‌ای نان دواندش آسانتر نیست؟

فرصت‌طلبی و چرخه معیوب ارتجاع (ستون چپ جریده شماره ۴۵ شفق)

اسلام سیاسی قطعا برای ما ایرانی‌ها پدیده جدیدی نیست اما بسیاری از کشورهای عرب منطقه که در جریان «بهار عربی» و وقایع بعد از آن به نوعی از فاعلیت در حیطه عمومی دست یافته‌اند برای اولین بار با این پدیده برخورد کرده‌اند و طعم واقعی آن را بعد از رسیدن به قدرت چشیده‌اند. با این‌که بسیاری از گروه‌های اسلام‌گرا، چه در ایران پیش از انقلاب و چه در کشورهای عربی پیش از «بهار»، در جریان انقلاب حضور داشته‌اند ولی تحرکات بخش‌های ارتجاعی‌تر اسلام سیاسی چیزی جز فرصت‌طلبی محض نبوده است. طیف مصباح یزدی که همواره نماینده بخش‌های ارتجاعی‌تر اسلام سیاسی در ایران بوده است، در سال‌های پیش از انقلاب مخالف سرسخت سیاست بود اما با باز شدن فضا بعد از انقلاب وارد سیاست رسمی شد و اکنون به یکی از تاثیرگذارترین بخش‌های حاکمیت تبدیل شده است. در کشورهای عربی هم امروزه با گروه‌های مختلف سلفی روبه‌رو هستیم. بزرگترین مصیبت سیاست‌ورزی فرصت‌طلبانه این گروه‌ها سلب اعتماد مردم از سیاست و خالی شدن حیطه عمومی است که خود در چرخه‌ای معیوب باعث قدرت گرفتن بیش از پیش این گروه‌ها و تثبت ارتجاع می‌شود.

۱۳۹۱ آذر ۲۹, چهارشنبه

جریده شفق - شماره ۴۴ (هفته آخر آذر)



جریده شفق را بخوانید، پرینت بگیرید و پخش کنید.

فایل پی‌دی‌اف برای پرینت گرفتن مناسب‌تر است. آن را از اینجا بردارید.

از حقوق تو دفاع می‌کنیم، بشر! (سرمقاله شماره ۴۴ جریده شفق)

در سال ۱۳۵۳، چهار سال قبل از انقلاب و در اوج سرکوب و خفقان ساواک، ایران در صدر کشورهای ناقض حقوق بشر در فهرست سازمان عفو بین‌الملل قرار داشت. اما به جز مبارزانی که تحت این خفقان قرار داشتند، تنها فعالان و سازمان‌های مستقل بین‌المللی به این موضوع اهمیت می‌دادند. قدرت‌های جهانی که از رژیم حاکم بر ایران حمایت می‌کردند، دلیلی نمی‌دیدند که نگران حقوق بشر در ایران باشند و هسته‌ای شدن ایران هم در آن روزها هیچ ایرادی نداشت. اما امروز نقض حقوق بشر مهمترین ابزار دست سلطه جهانی است تا حکومت ایران را در چشم جهانیان بی‌آبرو کنند. نه این‌که امروز در ایران مشکل نقض حقوق بشر وجود ندارد. چرا، امروز نیز سرکوب و شکنجه و خفقان و سانسور، حتی بیشتر از آن دوران گریبان آزادی‌خواهان را گرفته است. مبارزانی چون نسرین ستوده هم تا پای جان برای احقاق آن مقاومت می‌کنند و هزینه می‌دهند. اما قدرت‌های جهانی از این مبارزه‌ها و مقاومت‌ها در راستای اهداف خود استفاده می‌کنند و همین جاست که رابطه بیمار فعال حقوق بشر داخلی و نیروی خارجی خود را نشان می‌دهد. 

امسال در روز جهانی حقوق بشر، اتحادیه اروپا جایزه حقوق بشر ساخاروف را که بیش از بیست سال پیش و همزمان با فروپاشی شوروی بنیان نهاده بود، به نسرین ستوده و جعفر پناهی اهدا کرد. تناقض غریبی است. به بهانه این‌که حقوق بشرمان نقض می‌شود تحریم‌مان می‌کنند، عملا ما را و نه حکومت را، و بعد به این خاطر که با حکومت جنگیده‌ایم به نام همان حقوق بشر به ما جایزه می‌دهند. نسرین ستوده، که خود وکیل پرونده‌های نقض حقوق بشر بوده است، آن‌قدر برایمان ارزش دارد که نگران تصمیم‌هایش باشیم. اگر نمی‌توانست جایزه را به خاطر تحریم‌های اتحادیه اروپا علیه مردم ایران نپذیرد، کاش اقلا از آن جایگاه برای مخالفت با فشاری که قدرت‌های جهانی با آن معیارهای دوگانه‌شان بر مردم می‌آورد استفاده می‌کرد. حتی شیرین عبادی هم که از طرف ستوده برای گرفتن جایز رفته بود، نه فقط حرفی در انتقاد به تحریم‌ها نزد که آن‌ها را مفید دانست و خواست که تحریم‌های هدفمند افزایش یابد. اما کیست که نداند، تحریم هدفمند تنها هدفش در عمل مردم عادی هستند. از بخت بد و در بیشتر موارد این جایزه‌ها و تایید خارجی به نهایت هدف فعالان حقوق بشر تبدیل می‌شود و هدف اصلی که احقاق حقوق از دست رفته است به حاشیه رانده می‌شود. 

در بسیاری از موارد تنها شناسایی و گزارش سرکوب‌ و خفقان و شکنجه به سازمان‌های خارجی همه هدف می‌شود و در این میان کسی نمی‌ماند که با ناقض حقوق بشر رودررو شود و مبارزه کند. چنین منطقی با گزارش و نشان دادن موارد نقض حقوق بشر به جهانیان، بدون سازمان دادن مقاومتی از میان خودمان برای پایان دادن به این روند، ناگزیر به رویایی می‌انجامد که در آن منجی از آسمان ظاهر شود و مانند عراق و افغانستان نجاتش دهد. ذکر ناکامی‌های عراق و افغانستان برای مردمانش روایتی طولانی است، اما به فرض که بر ما چیزی بسیار بهتر از آن موارد برود، اگر با این کمک‌ها و حمایت‌ها حکومت برچیده شود و هر گروهی از این افراد قدرت را به دست گیرد، حکومتی وابسته به کمک خارجی تشکیل خواهد داد. دولت وابسته به نیروهای خارجی صرفا یک اسم نیست، آن نیروی خارجی توقعاتی دارد و از پی آن توقعات است که به راحتی گروه‌های ارتجاعی داخلی که ملغمه‌ای از فاشیسم و ملی‌گرایی و هم‌چنین عناصری از سیستم فاسد فعلی که حاضرند خود را به لباس تازه در آورند سر بر می‌آورند. به همین دلیل است که حتی اگر سرمایه اندکی در مقاومت و مبارزه داریم، باید به هر قیمتی شده روی پای خودمان بایستیم و تایید مقاومت ستوده‌ها را از دیگران نخواهیم. مقاومت مستقل، خود تایید خود است.

۱۳۹۱ آذر ۲۱, سه‌شنبه

جریده شفق - شماره ۴۳ (هفته سوم آذر)



جریده شفق را بخوانید، پرینت بگیرید و پخش کنید.

فایل پی‌دی‌اف برای پرینت گرفتن مناسب‌تر است. آن را از اینجا بردارید.

رمز پیروزی اعتصاب غذا چیست؟ (سرمقاله جریده شماره ۴۳ شفق)

نسرین ستوده بالاخره بعد از ۴۸ روز به تنها خواسته خود یعنی رفع ممنوعیت خروج دخترش مهراوه از کشور رسید و به اعتصاب غذای خود پایان داد. بعد از اعتصاب غذای موفق تنی چند از زندانیان بند زنان زندان اوین که ماه گذشته به پایان رسید، این دومین اعتصاب غذای موفق در چند ماه اخیر در زندان‌های ایران بوده است. با وجود این به نظر نمی‌رسد که اعتصاب غذا، به عنوان آخرین و شاید تنهاترین ابزار یک زندانی برای مبارزه با زندانبان، آن‌گونه که باید موفق بوده باشد.
شاید بتوان از سه زاویه به اختصار به تحلیل این مساله پرداخت. در وهله اول نگاهی گذرا به شرایط فرهنگی و اجتماعی ایران ما را با این پرسش روبه‌رو می‌کند که اصولا اعتصاب غذا چقدر می‌تواند در ایران مؤثر باشد. زندانی با امتناع از خوردن غذا سعی می‌کند که از بدن رو به فرسایش خود به عنوان ابزاری برای اعمال فشار بر زندانبان استفاده کند. ولی این فشار تنها در صورتی عینی می‌‌شود که سختی ناشی از غذا نخوردن و مرگی که ممکن است آن را همراهی کند از دید زندانبان و مردم بیرون زندان اتفاقی ناگوار و ناپسند تلقی شود. در جامعه‌ای مانند ایران که از یک طرف جان انسان را به خودی خود خیلی ارزشمند نمی‌داند (نگاهی کنید به آمار سالانه مرگ و میر ناشی از تصادفات رانندگی، حوادث محیط کار، بالاترین میزان اعدام بر حسب جمعیت و غیره) و از طرف دیگر بر ریاضت دنیوی که بخشی از فرهنگ ملی و مذهبی آن است تأکید می‌کند (سالی سی روز روزه که شاید در خیلی از موارد عمل نشود ولی بر ذهنیت ایرانی حک شده است)، شرایط چندان برای عینی شدن خود به خود این فشار مهیا نیست.
با این حال شرایط فرهنگی و اجتماعی به تنهایی نمی‌توانند و نباید تعیین‌کننده باشند. دو عامل دیگر هم در این سال‌ها به بی‌نتیجه ماندن این شکل اعتراض کمک کرده‌اند و چه بسا نقش اصلی را داشته‌اند. اولی عدم پایبندی زندانیان اعتصابی به خواسته‌های مشخص خود بوده است. در سال‌های اخیر موارد بسیاری داشته‌ایم که اعتصاب‌کننده(ها) بدون رسیدن به خواسته(های) خود و در مدتی بسیار کوتاه که حتی برای عمومی شدن خبر اعتصاب هم کافی نبوده است اعتصاب خود را شکسته‌اند. انباشته شدن چنین مواردی به مرور زمان از اعتصاب غذا یک تهدید توخالی خواهد ساخت. شاید عمل مسئولانه در چنین شرایطی این باشد که از ابتدا وارد این قمار نشویم.
پدیده دوم برخورد چهره‌ها و فعالان بیرون زندان است. واکنش مرسوم در سال‌های اخیر خواهش از زندانی برای پایان اعتصاب بوده است و نه فشار به زندانبان برای پذیرفتن خواسته‌های او. کسی فکر نکرده دست به اعتصاب غذا نمی‌زند که چهره‌های بیرون زندان بخواهند خطرات چنین کاری را برای او برشمارند. هدف زندانی از اعتصاب گشودن فضای بیش‌تر در داخل زندان و عقب راندن زندانبان است. هدف زندانبان اما در حاشیه نگاه داشتن اعتصاب و در کل نادیده گرفتن آن است تا شاید با منزوی کردن زندانی اراده او را تضعیف کرده و احتمال پایان زودهنگام اعتصاب و مختومه شدن خواسته‌ها را افزایش دهد. فشار مضاعف و علنی از بیرون زندان قطعا به پخش خبر در سطح جامعه و برانگیختن افکار عمومی کمک خواهد کرد و زندانبان را از حاشیه امنی که در بی‌خبری و رخوت برای خود ساخته بیرون می‌کشد و به واکنش وامی‌دارد.
دو نمونه اخیرا موفق اعتصاب غذا در شرایطی رقم خورده‌اند که یا زندانی‌ها تا پذیرفته شدن خواسته‌های خود به اعتصاب ادامه داده‌اند یا، در مورد نسرین ستوده، این پافشاری بر خواسته‌ها با تحرکاتی از قبیل تجمع فعالان جنبش زنان در برابر ساختمان دادگستری تهران در خارج از زندان همراه شده است. تجمعی که در سال‌های اخیر علی‌رغم افزایش اعتصاب غذا در زندان‌های ایران کاملا بی‌سابقه بوده است. تلاش فعالان زن برای شکستن رخوت حاکم بر نیروهای سیاسی را باید به فال نیک گرفت و امیدوار تکرار چنین حرکت‌هایی در آینده بود.

بچه‌ها در آتش و پول‌ها در جیب آقایان (ستون چپ جریده شماره ۴۳ شفق)

دبستان دخترانه‌ای در پیرانشهر آتش گرفته و وزیر آموزش و پرورش در جواب درخواست استعفای نمایندگان مجلس خندیده. البته که به آن مجلس که دستورش از جای دیگری می‌آید باید هم خندید. مدرسه‌ای در یک شهرستان نه چندان کوچک لوله‌کشی گاز نداشته و بچه‌های مردم با بخاری‌های عهد عتیق گرم می‌شده‌اند و آن وقت همین مجلس و دولت ۴۰ میلیارد تومان برای هوشمندسازی مدارس تصویب کرده‌اند و قرار است برای همه مدارس کشور ویدئو پروژکتور و کامپیوتر و مودم و این‌جور چیزها بخرند. نه که خرید این تجهیزات بد باشد، اما وقتی به ابتدائیاتی مثل لوله‌کشی گاز ارجح دانسته می‌شوند و وقتی هنوز پرشمار کودکانی هستند که با شکم گرسنه به مدرسه می‌روند، باید شک کرد که شاید آقازاده‌ای مجوز وارد کردن این تجهیزات را گرفته. به این اضافه کنید وعده رئیس‌جمهور را که حضور روحانیت در مدارس بیشتر خواهد شد و در این سی و چند ساله کسی ندیده که «روحانیت» مفت برای کسی کاری بکند.

۱۳۹۱ آذر ۱۴, سه‌شنبه

جریده شفق - شماره ۴۲ (هفته دوم آذر)



جریده شفق را بخوانید، پرینت بگیرید و پخش کنید.

فایل پی‌دی‌اف برای پرینت گرفتن مناسب‌تر است. آن را از اینجا بردارید.

آپارتاید زبان نمی‌فهمد (سرمقاله جریده شماره ۴۲ شفق)

حمله اسرائيل به غزه اين بار هشت روز بيشتر طول نكشيد، صد و خرده‌اى بيشتر كشته نداد. چهار سال پيش تر كه حمله با لشكركشى زمينى همراه بود، ده برابر امسال فلسطينى كشته شد. حضور گزارشگران خارجى در دوران حمله اخير - كه به لطف تغيير رژيم در مصر آسان‌تر از مرز اين كشور به غزه مى‌روند - كار را براى اسرائيل دشوارتر از هميشه كرده بود: جنايت آشكار را، فضاحت را، نمى‌شود، نبايد، كش داد.
با اين همه، به رغم تلفات كمتر، سر و صداى هواداران صلح و دوستداران جان انسان اين بار هيچ كم از بار قبل نداشت. گروهى حتى جايى درست كردند و نام و نشان قربانيان فلسطينى را ثبت كردند. هدف اين كه بگويند اين‌ها که تکه و پاره می‌شوند «عدد» نيستند، آدمند.
در ميان همين فعالان اما كمتر كسى از مويه بر جان «انسان» فراتر رفت كه بپرسد اسرائيل از جان «غزه» چه مى‌خواهد؟ بسیاری محکوم کردند خشونت افسارگسیخته اسرائیل را و برخی «تندرو»ترها حتی دفاع کردند از «حق» مقابله به مثل برای فلسطینیان، اما در میان همین‌ها هم انگشت شمار بودند کسانی که بپرسند اساسا اسرائیل چرا به غزه حمله می‌کند؟ چرا یک و نیم  میلیون نفر را در دیار خودشان زندانی می‌کند؟
قابل درک است که این پرسش‌ها در دوره اضطرار، در میانه تصویر سر و صورت‌های خونین، به کنار گذاشته شود، که آن هم ما معتقدیم نباید بشود، اما اکنون که حمله تمام شده و «آتش بس» برقرار شده قطعا توجیهی برای نپرداختن به این پرسش‌ها نیست. با این حال آن‌چه در واقع رخ می‌دهد، فراموش شدن کل ماجرا پس از خوابیدن صدای بمب‌ها و راکت‌های دست‌ساز است. و این نکته‌ایست که تصمیم‌گیران در تل‌آویو همواره روی آن حساب می‌کنند: فراموشی و بی‌تفاوتی، پرسیدن سوال‌های آسان، زاری بر سر شمار کشته‌شدگان به جای  پرداختن به چرایی فاجعه. فاجعه‌ای که از قضا هشت روزه نیست، سیصد و شصت و پنج روزه است.
بین حمله قبلی به غزه در نخستین روزهای سال ۲۰۰۹ میلادی و حمله اخیر، اسرائیل به طور متوسط هفته‌ای شش بار (با جنگنده یا هواپیمای بی‌سرنشین) جایی از غزه را منهدم کرده است. نه برای ضربه زدن به حماس، نه فقط برای مجازات دسته جمعی ساکنان این باریکه که شش سال پیش به حماس رأی دادند، بلکه - هرچند از سادگی بی‌معنا به نظر برسد - برای آن‌که می‌تواند. برای آن‌که باید بدانند، بفهمند، که می‌تواند. باید بدانند که مالک آن سرزمین کیست. و صاحب هر آن کس و هر آن چیز که در آن است.
این باور نه مال امروز و دیروز که دهه و دهه‌هاست. و شکستن آن نه با مذاکره در کمپ دیوید و اسلو و آناپولیس ممکن می‌شود، نه در مجمع عمومی سازمان ملل و به رأی دیگران. اسرائیل، هم‌چون هر اشغال گر، هر ذات استبدادی دیگر، تا نفهمانندش نمی‌فهمد. تا فلسطینیان به رسمیت نشناسند اشغال را، آن‌طور که تشکیلات خودگردان در کرانه باختری به رسمیت شناخته، چیزی تغییر نمی‌کند. تا ساختار تبعیض و سلطه را نفی نکنند، آن‌طور که در آفریقای جنوبی کردند، کسی یک وجب از خاک را به آن‌ها نمی‌دهد. پس از هر حمله و جنجال خبری ما و امثال ما به زندگی خود برمی‌گردیم و در غزه همه چیز همان است که بود. مثل دیروز این آخرین حمله. مثل همین امروز.

ترک تحصیل اجباری دختران (ستون چپ جریده شماره ۴۲ شفق)

انتخاب و تصمیم به ادامه تحصیل برای دخترانی که در روستاها و شهرستان‌های حاشیه‌ای ایران زندگی می‌کنند هیچ گاه ساده نبوده است. معدودیت و یا فقدان مدارس و معلمان محلی در مناطق روستایی، فقر و افزایش روزمره هزینه حمل و نقل و تعصبات فرهنگی، همه و همه از جمله موانعی است که ادامه تحصیل را برای آن‌ها دشوار می‌کرده است. اکنون اما با به اجرا درآمدن طرح تفکیک جنسیتی در مدارس و با به حد نصاب نرسیدن دانش‌آموزان دختر در برخی روستاها، حتی برای شمار اندکی که توان چیرگی بر حصارهای ذهنی و زیرساختی فعلی را داشتند، ترک تحصیل تنها انتخابی خواهد بود که آینده آن‌ها را رقم می‌زند. و چندان سخت نیست تصور آینده‌ای که در انتظار دخترانیست که امید آن را داشتند تا با ادامه تحصیل خود را از چارچوب‌های محدود و صلب اطرافشان برهانند. و اکنون مدارسی که تشکیل نخواهد شد، معلمان، پزشکان، وکلا و پرستارانی که نخواهند بود، و دخترانی که به ناچار بیش از پیش در انزوا و وابستگی‌های اقتصادی و اجتماعی مردسالار فرو خواهند رفت. و چرخه‌ای که می‌چرخد تا نظام سلطه و انفعال را هرچه عمیق‌تر نهادینه کند. و اما سؤال اینجاست: آیا جمهوری اسلامی، با به اجرا گذاشتن طرح تفکیک جنسیتی از چنین عواقبی ناآگاه است؟