شفق سرخی خورشید مرده است، بر آسمان. رد و یاد نوری که بود. فردای روشنی که هست.

۱۳۹۱ بهمن ۱۰, سه‌شنبه

جریده شفق ( شماره یک سالگی)




جریده شفق را بخوانید، پرینت بگیرید و پخش کنید.

فایل پی‌دی‌اف برای پرینت گرفتن مناسب‌تر است. آن را از اینجا بردارید.

یک سال از آغاز «شفق» گذشت

یک سال از انتشار اولین شماره شفق می‌گذرد. یک سال پیش که این کار را شروع کردیم خودمان هم فکر نمی‌کردیم یک سال، تقریبا بدون وقفه این کار را ادامه می‌دهیم. اما کردیم و از این بابت از خودمان راضی هستیم. اما بعد از یک سال که نگاه می‌کنیم، تاثیری که شفق گذاشته و نقشی که داشته کمتر از آن‌چه بوده که امید و انتظارش را داشتیم. این واقعیت می‌تواند دلیل یا بهانه ناامیدی و کناره گرفتن باشد، اما ما فکر می‌کنیم که چاره دیگری نداریم. همین راه را ادامه می‌دهیم، شاید با تغییراتی با درس گرفتن از آن‌چه در این یک سال تجربه کردیم. بنای ما در شفق از ابتدا این بود که محدود به اینترنت نباشیم و حتی‌المقدور مخاطب و زمین بازی اصلی‌مان بیرون اینترنت باشد. برای همین شکل روزنامه تک‌برگی را انتخاب کردیم. در واقع شفق تهیه می‌شد با این قصد که پرینت گرفته شود و در اتوبوس و صندوق پستی و روی میز مطب‌ها در شهر جا گذاشته شود. چقدر این اتفاق افتاد؟ جواب دقیقی نداریم، اما مشاهداتمان می‌گوید که در بیرون بردن شفق از مانیتورها و رساندنش به خیابان و خانه‌ها موفق نبوده‌ایم. بخشی از این ناکامی به دلیل سرد شدن کلی فضای سیاسی و مبارزه در این یک سال و کم‌انگیزه شدن نیروهایی است که در جریان خیزش مردمی سال ۸۸ به تغییر امید پیدا کرده بودند و حاضر بودند در راه آن کاری انجام دهند. به باور ما در هر حال راهی جز فعال شدن ما، همه نیروهای خواهان تغییر، و بالفعل شدن این نیروهای بالقوه وجود ندارد. زمانی می‌گفتیم جنبشمان آتش زیر خاکستر است که در زمان لازم و با بادی شعله‌ور خواهد شد. الان این تمثیل اغراق است، اما اگر راهی برای برهم زدن مناسبات کنونی قدرت در ایران (در عام‌ترین معنای آن) وجود داشته باشد، دمیدن در همین زغال‌های نیم‌افروخته است. در شماره اول و در همه شماره‌ها نوشتیم که «شفق، جریده روزهای مبارزه است» و چون مبارزه تمام‌شدنی نیست، شفق هم ادامه خواهد یافت با این امید که در سال دوم حیاتش بیشتر خوانده شود و بیشتر موثر باشد.

۱۳۹۱ بهمن ۲, دوشنبه

جریده شفق ( شماره ۴۸ - هفته اول بهمن)

جریده شفق را بخوانید، پرینت بگیرید و پخش کنید.

فایل پی‌دی‌اف برای پرینت گرفتن مناسب‌تر است. آن را از اینجا بردارید.

پوسته تو خالی جمهوری ساندیس (سرمقاله جریده شماره ۴۸ شفق)



در روزها و هفته‌های اخیر بار دیگر شاهد بازگشایی مجدد پرونده وقایع پس از انتخابات ریاست‌جمهوری سال ۸۸ بوده‌ایم. آن هم در شرایطی که به دلیل گذشت حدودا دو سال از فروکش کردن آخرین شعله‌های اعتراض، سرکوب گروه‌های مخالف حاکمیت و سکوت حاکم بر جامعه، انحصار بازگشایی این پرونده و زنده کردن دوباره آن اعتراض‌ها در خاطره‌ها به شکل کامل در اختیار استبداد حاکم و ایادی آن است. محسنی اژه‌ای، دادستان کل کشور، از میرحسین موسوی و مهدی کروبی می‌خواهد که توبه کنند و اسماعیل احمدی‌مقدم، فرمانده نیروی انتظامی، می‌گوید آن‌ها زیر نظر مستقیم رهبر نظام در حصر خانگی هستند. اما چرا حاکمیت در چنین شرایطی وقت و بی‌وقت از این حق انحصاری خود استفاده می‌کند؟

برای پاسخ دادن به این پرسش جا دارد نگاهی کنیم به سیر تاریخی حکومتی که از طرف ایادی‌اش به «نظام ولایی» معروف است. جمهوری اسلامی، که با حذف فیزیکی رقیبان، خود را در جایگاه میراث‌دار انقلاب ۵۷ نشانده بود، با گذر زمان از جهات گوناگون با آرمان‌های آن انقلاب فاصله گرفت. با قلع و قمع دیگر نیروهای انقلابی، سرکوب زنان و اقلیت‌ها تکلیف خود را خیلی سریع با پیام «آزادی» آن انقلاب روشن کرد، در سال‌های بعد از آن «انقلاب مستضعفان» را به دست فراموشی سپرد (فرایندی که امروزه با سلاخی قانون کار در حال تکمیل شدن است) و در سال‌های اخیر هم تتمه باقی‌مانده از پیام «جمهوریت» آن را به زباله‌دان افکند. کار به جایی کشید که بعد از گذشت سه دهه از عمر جمهوری اسلامی و با وجود برگزاری سالانه مراسم «یوم‌الله ۲۲ بهمن» از سوی حاکمیت و پافشاری اسمی بر میراث آن انقلاب بر همگان مشخص شد که مردم معترضی که بعد از انتخابات ۸۸ به خیابان‌ها آمدند از خیلی جهات به آرمان‌های ۵۷ نزدیک‌ترند تا نظام استبداد مذهبی حاکم بر کشور. واقعیتی که بر حاکمیت جمهوری اسلامی نیز پوشیده نماند. تسخیر مجدد این آرمان‌ها از سوی مردم پایه‌های ایدئولوژیک نظام را بیش از پیش تضعیف کرد و اندک محتوای باقی‌مانده آن را زدود. در مرحله بعدی باید نام آن را گرفت. برخورد حاکمیت با این روند اما نه در راستای پس گرفتن کامل این آرمان‌ها بلکه در راستای تولید آرمان‌های جدیدی بود که بیشتر با واقعیت واقعا موجود نظام ولایی بخوانند.

روی دیگر سکه فاصله گرفتن با آرمان‌های ۵۷ و حذف نمادهای مردمی رژیم در این سال‌ها تکیه هر چه بیشتر آن بر نیروهای سازماندهی شده برای پر کردن خلاء حمایت و مشروعیت مردمی بوده است. یعنی نیروهایی که با برخورداری از رانت حکومتی و امتیازهای مراکز قدرت از جایگاه اجتماعی خود خارج شده‌اند و تنها از روی وعده‌های مراکز قدرت و حکومت در فعالیت‌های اجتماعی شرکت می‌کنند. جمهوری اسلامی پیروزی خود بر مخالفان در سال ۸۸ را مدیون این افراد است. همان‌هایی که در خیابان با چوب و چماق به مردم معترض حمله می‌کردند و در روز ۹ دی برای تجدید بیعت و «یک‌سره کردن کار» به میدان آمدند. دایره نفوذ این اوباش اما به این‌جا ختم نمی‌شود و بزرگترهاشان یا با رانت واردات این یا آن محصول به جان اقتصاد کشور افتاده‌اند یا با کارت معلم پرورشی در مدرسه‌ها به جان اندیشه. رجوع دوباره و دوباره به «فتنه ۸۸»، تأکید سالانه و برگزاری مراسم بزرگداشت برای افتضاح تبلیغاتی «یوم‌الله ۹ دی» و به میان کشیدن گاه و بی‌گاه نام میرحسین موسوی و مهدی کروبی، یا الزامی دانستن توبه از سوی «فتنه‌گران»، نشان پوچی ایدئولوژیکی حاکمیت فعلی و نیاز انکارناپذیر آن به یافتن راهی برای وحدت پیرامون یک ایدئولوژی جدید و در عین حال تطمیع و ادای دین به اوباش «تاج‌بخش» است.

همچنان بى گناه مى كشند (ستون چپ جریده ۴۸ شفق)



یک شهید دیگر. یک مادر داغدار دیگر. نظامی که جنایتش حد و مرز نمی‌شناسد. مثل هراسش. دانشجویی را می‌رباید، شکنجه می‌کند، می‌کشد، و جسدش را در حمام خانه خودش می‌اندازد، با دست زخمی، انگار که رگش را زده، زیر آب گرم. برادرش می‌گوید «جسدش را که پیدا کردیم، چهار روز بعد، انگار زیر آب داغ پخته باشد». می‌گوید یک ماه سکوت کردند شاید فریادرسی باشد. که نبود. نیست. حتی برای آن که برادر دو شهید جنگ بی‌حاصل همین نظام بود. برادری دیگر، فرزندی دیگر را، خانواده‌ای باز زیر خاک کردند. اما این‌بار بر خلاف قبل پرسیدند: چرا؟ به کدام گناه؟ از کدام کابوس بی‌پایان این‌طور به جنون آمده‌اند؟ به کدام جهنم می‌خواهند برسند؟ و این پرسش در محله و شهری دیگر تکرار شد. و چهره‌ای دیگر به کابوس ضحاک اضافه شد. و نامی دیگر به سیاهه سیه‌رویی نظام: کرامت‌الله زارعیان جهرمی.

۱۳۹۱ دی ۲۵, دوشنبه

جریده شفق - شماره ۴۷ (هفته سوم دی)



جریده شفق را بخوانید، پرینت بگیرید و پخش کنید.

فایل پی‌دی‌اف برای پرینت گرفتن مناسب‌تر است. آن را از اینجا بردارید.



غبار مرگ بر آسمان ایران (سرمقاله جریده شماره ۴۷ شفق)

اینجا آسمان سیاه است، مردمان سیاه‌پوش. و خاک را به جای پای درخت بر سر آدم می‌ریزند. اینجا باد سیاه است، کفتران سیاه پوش. و بر سر هر درخت نه چلچله که زاغ می‌خواند. اینجا آنجاست که بر اندوه، سرخاب بی‌عاری، بر درد سفیداب نسیان می‌کشند. و تنها چهره بزک نکرده همان چهره زاغ است. اینجا برف سیاه است، مبشران سیاه‌پوش. و شال مقدس صاحبان آسمان را نه از نور، از دروغ می‌بافند. اینجا کوه سیاه است، ماهیان سیاه‌پوش. و دشنه نه بر پشت ظلم، که بر تن بخشندگی درخت می‌کشند. غریب جایی است اینجا. آنجا که سرانجام انسان و طبیعت یکی شده‌اند. همنوا، همسو. به سوی زوال. گویی بر درخت و دیوار و دریا و دهان گرد مرگ پاشیده‌اند. و نقاب‌ها که می‌زدیم با مشت گره کرده و فریاد رهایی، امروز در سکوت می‌زنیم و سودای یک نفس. اینجا دریا سیاه است، کودکان سیاه‌پوش. و فقر جنوب شهر را به گنداب شمال شهر می‌شویند. ختم‌الغرایب است اینجا. جایی که امید پشت میله‌هاست. مردگان سوگوار زندگانند. و دوشادوششان گور و عقاب و سهره و یوز انا لالله می‌خوانند. آری غریب جایی است اینجا. آنجا که یگانه سرمایه ملی نه انسان که سفره سیاه زیر پاست. آن سیاهی که به تساوی تقسیم می‌کنند. سیاهی که فرو رفته‌ایم در آن و می‌رویم تا هیچ نماند جز همین نقاب.‌ دهانی بی‌صدا. چشمانی بی‌نگاه. خشکیده بر رؤیایی سپید. آسمان. ابر. آینده‌ای که نیست.

۱۳۹۱ دی ۱۸, دوشنبه

جریده شفق - شماره ۴۶ (هفته دوم دی)



جریده شفق را بخوانید، پرینت بگیرید و پخش کنید.

فایل پی‌دی‌اف برای پرینت گرفتن مناسب‌تر است. آن را از اینجا بردارید.

بیماری و مرگ آهسته زندانیانمان (سرمقاله جریده شماره ۴۶ شفق)

هزاران نفر در سال‌های اخیر به اتهام‌های سیاسی و امنیتی به زندان افتاده‌اند. اما جز ناحق بودن اتهام‌ها و ناعادلانه و غیرعادلانه بودن دادگاه‌ها و احکام، حکومت در زندان هم دست از سرشان برنمی‌دارد. حقوق ابتدایی زندانی‌ها گروگانی است برای آزار و انتقام‌جویی بازجوها و ماموران قضایی. مرخصی و ملاقات حضوری و تلفن و… که حق طبیعی زندانی‌هاست و برای بقیه زندانی‌ها رعایت می‌شود، از زندانیان سیاسی یا کلا دریغ می‌شود یا می‌شود بهانه‌ای برای آزار بیشتر و امتیاز گرفتن. مسئله دیگر سلامت زندانی‌هاست که طبق همین قانون نیم‌بند جمهوری اسلامی مسئولیتش با زندانبان است. بسیاری از زندانی‌ها در اثر شکنجه و فشارهای جسمی دیگر در بازجویی یا زمان انفرادی، سوء تغذیه، برخوردار نبودن از آفتاب و هوای تازه به اندازه کافی و… به بیماری‌هایی مبتلا شده‌اند که اگر زود درمان نشوند، می‌توانند تا آخر عمر همراهشان باشند. گرچه که یک بار از دهان یکی از مسئولان قضایی در رفته و به خانواده یکی از زندانیانی که بیماری سختی داشته، گفته: «مگر همه را باید اعدام کنیم؟» روشن است که همان‌طور که رضا شهابی هم در نامه اخیرش نوشته اتفاقی که دارد برای بعضی از زندانیان بیمار می‌افتد مرگ تدریجی است، و شاید ابتدایی‌ترین وظیفه ما این باشد که بدانیم چه دارد بر سر آن‌ها می‌آید. البته در این سال‌ها خبرهای نادرستی هم از بیماری زندانی‌ها به بیرون منتقل شده که گرچه پرتعداد نبوده اما همان تعداد کم هم می‌تواند به لوث شدن کل ماجرا و بی‌اعتمادی به زندانیان منجر شود. همان‌طور که زندانی‌ها هم بارها در نامه‌ها و بیانیه‌های خود تاکید کرده‌اند فاجعه خودش آن‌قدر بزرگ است که نیازی به بزرگنمایی ندارد.