این سطور را که مینویسیم، احمد قابل جایی در راه رفتن است. خبر کما و بعد از آن مرگ مغزیاش که منتشر شد، سوز و نالهها برایش بالا رفت و نامههای سرگشادهاش به خامنهای دست به دست شد. مرثیههایی سروده شد و سروده خواهد شد که از او بیشتر چهره یک مهره جسور سیاسی میبیند و از شجاعتش در این وادی میگوید. اینکه جنگ را و زندان را دیده بوده و دردکشیده تمام سختیها، مشکلات و ظلمهای این نظام بوده است.
همه اینها درست، اما باید نگران آن راه و مرام و اندیشهای بود که احمد قابل را «قابل» کرده بود، آنچه که پشتوانهای برای عملش بود. اندیشه و فلسفهای که یک پژوهشگر دینی مستقل در چارچوب همین مثلا روشنفکری دینی به وجود میآورد که میتواند از درون در مقابل سنگسار، حکم اعدام و حجاب اجباری بایستد و استدلال کند. بینشی که در اوایل دهه هشتاد و در اوج دوران چیرگی باورهای لیبرال بر روشنفکران دینی، او را به جستجوی راهکارهای بیمهای در قرآن و متون دینی میکشاند تا کتابی چند صد صفحهای بنویسد با عنوان «اسلام و تامین اجتماعی».
میگویند با مرگ افراد اندیشهها از میان نمیروند، اما مگر بعد از رفتن منتظری راهش را ادامه دادیم؟ جدا از یادآوری او به عنوان نمادی از شجاعت و وارستگی سیاسی و همینطور مراجعه گاه به گاه به خاطراتش برای بازخوانی تاریخ معاصر - که در جای خود کار درستی است - چقدر میراث فکریاش را حفظ کردیم و گسترش دادیم؟ حالا با رفتن احمد قابل، از برجستهترین شاگردان منتظری، چند نفر دیگر هستند که از درون فقه احکام ناعادلانه دین را نقد کنند و این عدالت را در معنایی وسیع ببینند؟ آیا مرگ حماسی هدی صابر ما را واداشت که به بازخوانی سنت سیاسی او بپردازیم؟ راهی که از بیش از چهل سال پیش در جستجوی آزادی و برابری آغاز شده بود و با مرگ صابرها دانه دانه رهروهایش را از دست میدهد؟ یا مگر امروز از مصدق جز یک نماد مخدوش از ملیگرایی چه نگه داشتهایم؟
چهرهها و اندیشههای این چنینی هستند که ملتی با تاریخی تکهپاره را به یک ملت بدل میکنند، ما اما گشادهدستانه آنان را خرج تبلیغات سطحی و آنی خود میکنیم، بی آن که آنان را در نسبتی با تاریخ دیروز و امروز خود قرار دهیم و برای برخوردی جدی و نقادانه با آنها بکوشیم. این تازه در صورتی است که اهمیتی برای آن که رفته است قائل شویم. سرمایهها میروند و ما با آنها صرفا مثل یک تک نفر که رفته است رفتار میکنیم. این است که فراموش میشوند و رد پایشان را هم در زیر هیاهویمان پاک میکنیم. آنچه مرگ امروز یا فردای احمد قابل را تلختر و مصیبتبارتر میکند، نه فقط حبس و تبعید، یا ترکشی که از جنگ داشت، که این واقعیت است که مرگ او پایان یک راه است، مرگ مغزی احمد قابل تنها مرگ جسم یک انسان نیست، مرگ اندیشه احمد قابل هم هست.
همه اینها درست، اما باید نگران آن راه و مرام و اندیشهای بود که احمد قابل را «قابل» کرده بود، آنچه که پشتوانهای برای عملش بود. اندیشه و فلسفهای که یک پژوهشگر دینی مستقل در چارچوب همین مثلا روشنفکری دینی به وجود میآورد که میتواند از درون در مقابل سنگسار، حکم اعدام و حجاب اجباری بایستد و استدلال کند. بینشی که در اوایل دهه هشتاد و در اوج دوران چیرگی باورهای لیبرال بر روشنفکران دینی، او را به جستجوی راهکارهای بیمهای در قرآن و متون دینی میکشاند تا کتابی چند صد صفحهای بنویسد با عنوان «اسلام و تامین اجتماعی».
میگویند با مرگ افراد اندیشهها از میان نمیروند، اما مگر بعد از رفتن منتظری راهش را ادامه دادیم؟ جدا از یادآوری او به عنوان نمادی از شجاعت و وارستگی سیاسی و همینطور مراجعه گاه به گاه به خاطراتش برای بازخوانی تاریخ معاصر - که در جای خود کار درستی است - چقدر میراث فکریاش را حفظ کردیم و گسترش دادیم؟ حالا با رفتن احمد قابل، از برجستهترین شاگردان منتظری، چند نفر دیگر هستند که از درون فقه احکام ناعادلانه دین را نقد کنند و این عدالت را در معنایی وسیع ببینند؟ آیا مرگ حماسی هدی صابر ما را واداشت که به بازخوانی سنت سیاسی او بپردازیم؟ راهی که از بیش از چهل سال پیش در جستجوی آزادی و برابری آغاز شده بود و با مرگ صابرها دانه دانه رهروهایش را از دست میدهد؟ یا مگر امروز از مصدق جز یک نماد مخدوش از ملیگرایی چه نگه داشتهایم؟
چهرهها و اندیشههای این چنینی هستند که ملتی با تاریخی تکهپاره را به یک ملت بدل میکنند، ما اما گشادهدستانه آنان را خرج تبلیغات سطحی و آنی خود میکنیم، بی آن که آنان را در نسبتی با تاریخ دیروز و امروز خود قرار دهیم و برای برخوردی جدی و نقادانه با آنها بکوشیم. این تازه در صورتی است که اهمیتی برای آن که رفته است قائل شویم. سرمایهها میروند و ما با آنها صرفا مثل یک تک نفر که رفته است رفتار میکنیم. این است که فراموش میشوند و رد پایشان را هم در زیر هیاهویمان پاک میکنیم. آنچه مرگ امروز یا فردای احمد قابل را تلختر و مصیبتبارتر میکند، نه فقط حبس و تبعید، یا ترکشی که از جنگ داشت، که این واقعیت است که مرگ او پایان یک راه است، مرگ مغزی احمد قابل تنها مرگ جسم یک انسان نیست، مرگ اندیشه احمد قابل هم هست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر