شفق سرخی خورشید مرده است، بر آسمان. رد و یاد نوری که بود. فردای روشنی که هست.

۱۳۹۱ آذر ۷, سه‌شنبه

جریده شفق - شماره ۴۱ (هفته دوم آذر)

جریده شفق را بخوانید، پرینت بگیرید و پخش کنید.

فایل پی‌دی‌اف برای پرینت گرفتن مناسب‌تر است. آن را از اینجا بردارید.

پرده خوانان الکن عاشورا (سرمقاله جریده شماره ۴۱ شفق)

عاشورای امسال چیز زیادی از عاشورای ۸۸ در خاطره نداشت. از عاشورای ۵۷ هم که سال‌ها است خاطره‌ای در ذهن تاریخمان نیست. اما فراتر از این‌ها، عاشورا دارد رفته رفته از «عاشورا» خالی می‌شود. واقعیت این است که جز نوحه‌های دیسکویی دیگر صدایی از آن حق‌جویی که به عاشورا نسبت داده می‌شود طنین‌انداز نیست، لباس سیاهی اگر پوشیده می‌‌شود نه برای سوگواری، که از جنس لباس فرم شرکت در بالماسکه‌ای به‌خصوص است و اگر در شام غریبان ناراحتی‌ای به کسی عارض شود، از سنگینی و افراط در تناول نذری است. البته که همه این‌ها علاوه بر رنگ و لعاب مذهبی‌شان، در باورها و عقایدی مشترک هم ریشه دارند، اما باوری که به شکل ایمانی انفعالی درآمده و کمتر سهمی در ارزش‌های اجتماعی و شکل دادن رفتار اجتماعی فرد معتقد به آن دارد. ارزش‌های مذهبی فقط شگردهایی ایدئولوژیک نیستند که قدرت حاکم برای تحمیق مردم از آن استفاده کند، آنها آیینه آرزوهای همان مردم هم هستند. داستان قیام حسین و مظلومیت او هم همین‌طور است. روایت اسطوره‌ای شیعه از این ماجرا آنقدرها با اسناد تاریخی نمی‌خواند، اما اهمیت محوری آن در شکل دادن به هویت، اندیشه و چارچوب ارزشی شیعیان نه بابت واقعی یا ساختگی بودنش، که از حیث بازتاب خواست نامیرای مبارزه با ظلم است. 

به این ترتیب همان قدر که کنکاش در صحت تاریخی شلیک تیر دو شعبه رستم به اسفندیار معنا دارد، می‌توان بررسی واقعی بودن یا نبودن پرتاب تیر سه شعبه به گلوی علی‌اصغر را هم جدی گرفت. ایمان مذهبی شاید خود را به عنوان روایتی از تاریخ و واقعیت جا بزند، اما این اشتباه منتقدش خواهد بود اگر این ادعا را اصل بگیرد و مثلا بخواهد ثابت کند در کشتی نوح کانگورو نبوده، سیب را حوا به آدم نداده و یا شواهد زمین‌شناختی نشان می‌دهد که رود نیل تا به حال شکافته نشده است. مبارزه با خرافات مذهبی می‌تواند در چنین سطحی متوقف شود، بدون آن‌که بتواند به شناخت و نقد اساسی برسد. نقدهای صوری این چنینی، شاخ و برگ مذهب را با بی‌رحمی هدف می‌گیرند بدون آن‌که به تنه سخت آن نزدیک شوند. باورهای مذهبی، همچون دیگر امور انسانی، ذات تغییرناپذیر ندارند و بسته به بافت اجتماعی و تاریخی نقش‌های متفاوتی را ایفا می‌کنند. به این ترتیب منتقد به جای برگشتن به «اصل» ناموجود دین و اسطوره و نشان دادن جعلی بودن آن، باید بتواند محتوای بالفعل موضوع نقد را در دوره‌ای مشخص بشکافد. دانستن این که آیا وقتی حسین و همراهانش به قتل می‌رسیدند تشنه بودند یا نه مساله‌ای از امروز ما حل نمی‌کند. حتی به مسخره گرفتن پوشش و آرایش کسانی هم که امروز در مراسم عاشورا شرکت می‌کنند، و مثلا موهای رنگ‌کرده و روسری عقب رفته دارند، نمی‌تواند اعتبار باورهای شیعه را سست کند. به جای این‌ها باید پرسید چگونه شیعیانی که عاشورا برایشان جایگاهی محوری دارد، ذره‌ای پایبند ظلم‌ستیزی، دلاوری و حق‌طلبی نهفته در آن نیستند؟ 

بسیاری از ما این صحنه تلخ را به یاد می‌آوریم که در ظهر عاشورای ۸۸ عده‌ای در صف‌های طویل نذری ایستاده و نظاره‌گر سرکوب هم‌میهنانشان بودند، کسانی که نه نیازمند بودند، نه بی‌دین و نه بی‌وطن. اما تشیعشان چنان پوسیده و خالی از محتوا بود که مظلومیت زنده را جلوی چشمشان نمی‌دیدند. روی پرسش حکومت و روحانیت حکومتی نیست، آن‌ها به درستی می‌دانند چگونه از دکان محرم و صفر اسلامشان را زنده نگه دارند. این سوال را باید از مردم عادی معتقد به مذهب شیعه و از چهره‌های نواندیشی دینی و اصلاح‌طلبان مذهبی پرسید. کسانی که تشیع را یک منبع الهام اعتقادی برای خود می‌دانند اما عملا همان قدر از عاشورا هویت می‌گیرند که می‌توان از مناسکی چون شب یلدا و چهارشنبه‌سوری هویت گرفت.

خیمه شب بازی سیاست غیرمردمی (ستون چپ جریده شماره ۴۱ شفق)

با ارائه طرح سوال از رئیس دولت در مجلس، محمود احمدی‌نژاد قرار بود در صحن مجلس حاضر شود تا به سوالات مثلا نمایندگان مردم پاسخ دهد. اما علی خامنه‌ای بار دیگر با یک حکم حکومتی به میدان آمد و دستور به توقف این فرآیند داد. او با تکرار چندباره این جمله که «از اين‌جا به بعد ديگر ادامه پيدا نكند. همين جا تمامش بكنند؛ همين جا تمام كنند قضيه را. مجلس يك امتحان خوبى داده است، يك امتحان خوبى مسئولين اجرائى داده‌اند»، بار دیگر نشان داد که همین ساز و کار ناقص نهادهای نصفه و نیمه انتخابی را هم صرفا در حد یک نمایش می‌داند. نمایشی که اگر دوباره به آن تن دهد، مهره چموشی چون محمود احمدی‌نژاد را در بازی قدرت او وارد می‌کند که باید با همین دست حکم‌های حکومتی از شر آن خلاص شود. او آنقدر قدرت خود را در خطر می‌بیند که لازم دیده است این حکم را نه به صورت نامه و دستور کتبی، که از یک تریبون عمومی در جمع بسیجیان بیان کند. پس از کودتای ۸۸ هرگونه نهاد و ساز و کار انتخابی بی‌معنا شد، حالا دیگر دیکتاتور به همان شکل نمایشی آن هم تن نمی‌دهد.

۱۳۹۱ آبان ۲۸, یکشنبه

جریده شفق، شماره ۴۰ (هفته اول آذر)



جریده شفق را بخوانید، پرینت بگیرید و پخش کنید.

فایل پی‌دی‌اف برای پرینت گرفتن مناسب‌تر است. آن را از اینجا بردارید.


قوه فسادیه ایران (سرمقاله جریده شماره ۴۰ شفق)

مضحکه آیت‌الله آملی لاریجانی!

در دادگاه یکی از زندانیان سیاسی شناخته شده، بازجوی وزارت اطلاعات کنار قاضی صلواتی نشسته بوده و هر بار سوالی را روی کاغذ می‌نوشته و صلواتی بدون این‌که به کاغذ نگاه کند آن را دست متهم می‌داده و بعد از جواب دادن هم بدون نگاه کردن، کاغذ را دوباره جلوی بازجو می‌گذاشته تا سوال بعدی را بنویسد. این تصویری رسا از مصیبتی است که قوه قضائیه جمهوری اسلامی در سال‌های اخیر بسیار بیشتر از پیش به آن دچار شده است. تسلط بازجویان اطلاعات و سپاه به قضات. از خیلی از دوستانمان شنیده‌ایم که دقیقا همان حکمی را که در بازجویی به آن تهدید شده بودند در دادگاه گرفته‌اند. یا موارد متعددی که دادستان از ملاقات دادن به خانواده زندانی خودداری کرده با این توجیه که بازجو مخالف است. و تازه این‌چنین رویه‌هایی محدود به  دادگاه‌های سیاسی نیست. 

هر کس گذارش به دادگاه و دادسرا افتاده باشد می‌داند که از پرونده ارث و میراث گرفته تا جرایم مربوط با مواد مخدر همه و همه می‌تواند به لطف رشوه مطابق میل پیش برود. از سرباز و منشی تا کارشناس رسمی و خود قاضی، هیچ یک خود را مکلف به رفتار قانونی نمی‌داند. هرچند افرادی هستند که به وظایف قانونی خود عمل می‌کنند، اما رویه ساختاری قوه قضاییه ایران قانون جنگل است. حتی در کشورهای دیکتاتوری مثل ایران که جامعه مدنی و حیات سیاسی‌شان سابقه‌ای ولو نیم‌بند دارد، قوه قضائیه یا همان دادگستری یکی از جاهایی است که دولت استبدادی و یا دیکتاتور برای دیکته کردن دستوراتش بیشترین مشکل را دارد. نگاه کنید به مصر دوران مبارک یا پاکستان در همه سال‌های حکومت نظامیان یا حتی شیلی دوره پینوشه، که جامعه قضایی شامل قضات و دادستان‌ها و وکلا در مجموع تا جایی که توانستند در برابر سر فرود آوردن مقابل دیکتاتور و قدرت مقاومت کرده‌اند و در بیشتر موارد دیکتاتور مجبور بوده برای سرکوب مخالفان به شیوه‌های غیرقضایی مثل آدم‌ربایی و قتل رو بیاورد یا آن‌ها را به دادگاه‌های نظامی که عموما گوش به فرمان‌تر بودند بسپارد.

حتی در دوره محمدرضا پهلوی هم او مجبور بود سیاسیون (از جمله مصدق، سران نهضت آزادی، مجاهدین اولیه، سران چریک‌های فدایی، خسرو گلسرخی و همراهانش و تقریبا همه مبارزان) را به دادگاه نظامی بفرستد. اما جمهوری اسلامی و شخص خمینی از همان ابتدا با احیای مناسبات دوره قاجار و پیش از آن و حاکم کردن صنف روحانی بر دستگاه قضایی عملا آن را فرمان‌بردار محض حکومت کرد. و البته تنها نتیجه این عدم استقلال، آن صحنه کمیک قاضی صلواتی و بازجو نیست. وقتی قوه قضائیه شد ابزار حکومت، دست برای رشوه گرفتن و هر جور سوءاستفاده دیگر هم باز می‌شود. کسی نه جرات می‌کند و نه می‌خواهد که با فساد برخورد کند چون می‌داند سراغ هر فساد به ظاهر کوچکی که برود این خطر هست که پای آن فساد بزرگتر به میان کشیده شود. به این ترتیب فساد نه فرع همیشگی امور، که به شکل غالب اداره کشور در آمده است.

ناجوانمردانه سرد است! (ستون چپ جریده شماره ۴۰ شفق)

یش از سه ماه از زلزله آذربایجان می‌گذرد و زلزله‌زدگان در آستانه زمستان هنوز در زیر چادرها هستند و سرپناهی ندارند. حکومت قول داده بود که برایشان خانه بسازد. قولی که همه می‌دانستند به مانند قول‌های دیگرش در این همه سال عملی نخواهد شد. حتی خود حکومت هم می‌دانست که قولش باد هواست. اما کاش اقلا به طمع کسب محبوبیت هم که شده کاری برای مردمی می‌کردند که هر روزی که می‌گذرد اوضاع‌شان بدتر می‌شود. انتظار بی‌جایی است از آن‌هایی که رو در روی مردم ایستاده‌اند و حتی به نیروهای داوطلب هم اجازه کمک به زلزله‌زدگان را نمی‌دهند. خوب می‌دانند همین کمک‌ها نخ‌های اتصالی خواهد شد میان مردم که خودشان به درد خودشان برسند، و به دنبال همین در مواقع ضروری دیگر هم به داد هم خواهند رسید. آذربایجان زمستان سختی دارد. اما بهار که بیاید و به طمع جمع کردن رای، سفرهای استانی آقایان دوباره به راه بیفتد، هر آن کس که از سوز سرما جان به در برده باشد، نیم‌نگاهی هم به کاروان‌های گدایی رای آن‌ها نخواهد کرد. ما مردم، همین امروز، وقتی که نیاز داریم، به یاری هم می‌رویم.

۱۳۹۱ آبان ۲۲, دوشنبه

جریده شفق، شماره ۳۹ (هفته چهارم آبان)



جریده شفق را بخوانید، پرینت بگیرید و پخش کنید.

فایل پی‌دی‌اف برای پرینت گرفتن مناسب‌تر است. آن را از اینجا بردارید.

ما قبر نمی‌خریم (سرمقاله جریده شماره ۳۹ شفق)

فضای مرده‌ایست و بوی مرگ می‌آید. از سه سال پیش تا امروز هم چیزی عوض نشده است. ما، تغییری نکرده‌ایم. ناامیدتر شده‌ایم فقط و هر یک در گوشه‌ای جدا افتاده و تنها مانده‌ایم. از ظلم‌هایی که پیاپی و بی‌وقفه بر ما رفته است، جز عقب‌نشینی چیزی نیاموخته‌ایم. شاید این همه یأس و ناامیدی عجیب به نظر نرسد. وقتی ستار بهشتی را تنها به جرم نوشتن آنقدر شکنجه می‌کنند تا دست آخر بدون هیچ توضیحی پیکر بی‌جانش را با تهدید به خانواده‌اش تحویل دهند، دیگر چه می‌توان کرد. عامل سرکوب اما همین بی‌عملی و ناامیدی ما را می‌خواهد و پیغامش را هم واضح و روشن اعلام کرده است: «بروید قبر بخرید». این پیغامی نه فقط به ستار و خانواده‌اش، که به همه ماست. استبداد از پی هر عمل خود، چه برایش شکست باشد و چه پیروزی درسی می‌گیرد و هر روز مانند یک هیولا به سرها و دست‌های سرکوبگر خود اضافه می‌کند و پیش می‌تازد. می‌خواهد که ما را مأیوس و جدا جدا کند تا تمام شویم.

اما دقیقا به همین دلیل، عجیب است که ناامید شده و واداده‌ایم. بدتر اما آن‌هایی را هم که ایستاده‌اند و مقاومت می‌کنند به وادادن دعوت می‌کنیم. ۹ زن شجاعانه در زندان اوین ایستادند و در اعتراض به ظلمی که بر آن‌ها و دیگر زندانیان می‌رود اعتصاب غذا کردند، اما ما در این بیرون مدام از آن‌ها خواستیم که اعتصابشان را بشکنند. نسرین ستوده، تجسم مقاومت این روزگار تاریک، بیش از سه هفته است که در اعتصاب غذاست؛ اما ما را به برخاستن وانمی‌دارد. فراموش می‌کنیم که مقاومت و عمل شجاعانه آن‌ها برای رسیدن به خواسته‌های شخصی‌شان نیست. برای ماست و پیغامی که باید از این عمل بگیریم و جان‌های تک افتاده‌امان را به هم رسانیم و متحد شویم.

از سه سال پیش که امید داشتیم و سرنوشتمان را در دستان خود می‌دیدیم، چیزی عوض نشده است. هزینه‌هایی هم که یارانمان می‌دهند و می‌دهیم کمتر نشده است. کاری اگر نکنیم، وقتی به فرض محال معجزه‌ای هم از آسمان بیاید و بساط استبداد را برچیند، آنقدر جدا افتاده‌ایم که نمی‌توانیم سرنوشتمان را خود به دست بگیریم. درست در همین روزهاست که باید دلمردگی‌های شخصی را به کاری جمعی بدل کنیم، شاید که راهی به رهایی بیابیم. اگر بارها و بارها از هماهنگی و به هم پیوستن گفته‌ایم، تنها از این جهت است. از سر ناامیدی و سیاه‌نمایی نیست که مدام به خودمان یادآوری می‌کنیم باید کاری کنیم و با هم باشیم. از سر امید است به پیغامی که نسرین ستوده‌ها می‌دهند، نه ناامیدی از پیغامی که دستگاه سرکوب به خریدن قبر می‌دهد.

پایکوبی برای کدام پیروزی؟ (ستون چپ جریده شماره ۳۹ شفق)

پیروزی باراک اوباما در انتخابات ریاست‌جمهوری آمریکا با واکنش‌های مختلفی روبه‌رو شده است. عده‌ای که دل به میت رامنی، نامزد جمهوری‌خواه خوش کرده بودند که شاید بعد از پیروزی «آزادی» و «دموکراسی» را برایشان با بمب و موشک به ارمغان آورد، بعد از اعلام نتیجه فریاد وامصیبتا سر داده‌اند و پیروزی اوباما را پیروزی جمهوری اسلامی می‌دانند. از طرف دیگر، آن‌ها که با جنگ و حمله خارجی مخالفند از پیروزی اوباما خوشنودند. می‌گویند حداقل با این یکی کمتر به «ما» فشار می‌آید و خطر حمله نظامی کمتر می‌شود. که این یکی منطقی‌تر از آن یکی است و دست به ماجراجویی نمی‌زند. درست می‌گویند، ولی با این حرف‌هایشان رازی را برملا می‌کنند که کسی حاضر به بیانش نیست؛ گرسنگی را به بمب ترجیح می‌دهیم. عملا قبول کرده‌ایم قدرت و توان در دست گرفتن سرنوشت خود را نداریم. فشار کمتر تحریم‌های اوباما را به طلب کردن حقمان از این حکومت جائر و برهم زدن معادله هسته‌ای و تحریم‌ها ترجیح می‌دهیم. فشار ناآمدی و رخوت بر گلوهایمان روز به روز بیشتر و بیشتر می‌شود و مجال فریاد زدن نمی‌دهد.

۱۳۹۱ آبان ۱۵, دوشنبه

جریده شفق، شماره ۳۸ (هفته سوم آبان)



جریده شفق را بخوانید، پرینت بگیرید و پخش کنید.

فایل پی‌دی‌اف برای پرینت گرفتن مناسب‌تر است. آن را از اینجا بردارید.


دفاع از «همه» زندانیان (سرمقاله جریده شماره ۳۸ شفق)

آدم، آدم است. و آدم‌ها یا به این جمله اعتقاد دارند یا نه. با آن‌ها که ندارند حرفی نیست. دستکم در این نوشته نیست. اما آن‌ها که دارند، آن‌ها که برای آدم، برای انسان، ذاتی قائلند متأثر ناشدنی از آنچه کرده و می‌‏کند، و از این رو برایش حقوقی بدیهی و سلب‌نشدنی قائلند، با این گروه، با خودمان، حرف داریم. با گروهی که اگر تنها به «حرف» بنگریم اکثریتند. در «عمل» اما نه اقلیت که اقلیت مطلقند. انگشت شمار. کسانی چون مهدی محمودیان که مرده و زنده و مجرم و بی‏‌گناه را بیش و پیش از هرچیز «آدم» می‌‏داند. برایش حق قائل است. و کرامت انسانی، حتی در بند. و آنقدر دلیری دارد که هر جا - هر جا - لگدمال شدن این کرامت انسانی را، آن حق را، دید فریاد برآورد. نامه اخیر او از زندان رجایی‌‏شهر که در آن پرده از شمار زندانیان «زیر حکم اعدام» برمی‌دارد، استواری اوست بر راهی که به خاطرش به بند کشیده شده، راهی که در آن از کنار آن‌چه در کهریزک می‏‌گذرد نمی‌‏توان بی‏‌صدا گذشت، حتی به قیمت شکنجه و انفرادی.

نامه اخیر محمودیان در مورد زندانیان محکوم به اعدام، زندانیان غیرسیاسی و آن‌چه بر آن‌ها می‏رود، بس بیشتر از یک افشاگری ساده است. برای ما که می‌خوانیم – و افسوس که دیریست حداکثر می‌خوانیم – نه فقط روشنگر که آموزگار است. می‌گوید در همان یک زندان ۱۱۱۷ نفر پای چوبه دارند. و نوری می‌تاباند. فراتر از این اما می‌گوید این ۱۱۱۷ نفر «هم» آدمند. به یاد ما که غرق در سیاستیم می‌آورد که زندانیان سیاسی، زندانیان «ما»، تنها زندانیان نیستند. و برخوردی که با آنان می‌شود بی‌تردید بدترین نیست. زندانیان غیر سیاسی، فراتر از آن خانواده‌های بی‌گناه مجرمان غیرسیاسی، قربانیان بزرگ‌تر لجنزار قضائی این نظامند. نظامی  که در آن آدم، آدم نیست. هست چون با ماست، و چون نیست، نیست.

درد سوزنده‌تر اما این است که ما نیز به این فاجعه دامن می‌زنیم. غره از زیرکی خود می‌گوییم «معلوم نیست لا به لای اعدام‌های مرتبط با مواد مخدر،‌ سیاسی هم اعدام نکرده باشند». و گویی خودآگاه نیستیم که در چنین جمله‌ای، در چنین نگاه و موضعی، اعدام قاچاقچی مواد مخدر بدیهی گرفته شده است. و تحقیر شدن هر روزه‌اش در زندان. و سکوت کشنده همسرش در برابر فریاد مدام قاضی و ضابط و سرباز. برای نظام، برای آن‌که آدم را آدم نمی‌داند، جز این شیوه‌ای نیست. برای ما مدعیان آزادگی چطور؟ یاد بگیریم از امثال مهدی محمودیان بیزاری از تیرگی را. یاد بگیریم که رنج، رنج است. حق، حق است. و لگدمال شدنش را فریاد باید کرد. هر جا. هر. جا.

محکومیت نظام در دادگاه (ستون چپ جریده شماره ۳۸ شفق)

دادگاه نمادین رسیدگی به اعدام های دهه ۶۰ که با هدف رسیدگی به اسناد و مدارک خانواده‌ها و بازماندگان کشتارهای سیاسی بعد از انقلاب و قضاوت عاملان آن در مرکز حقوق بشر سازمان عفو بین‌الملل برگزار شد، رژیم جمهوری اسلامی ایران و رهبران آن را به جنایت علیه بشریت محکوم کرد. هرچند که حکم نهایی این دادگاه در حال حاضر فاقد هرگونه ضمانت اجرایی است، اما کوشش برگزارکنندگان و شرکت‌کنندگان در افشای رویدادهای دهه ۶۰ که به کشتار علنی و هم‌چنین مخفیانه حدود ۲۰,۰۰۰ زندانی سیاسی در دهه اول بعد از انقلاب منجر شد، قدم بزرگی است در جهت جمع‌آوری و ثبت حقایق تلخی که برای تعداد زیادی  از خانواده های ایرانی کماکان پررنگ‌ترین و پراهمیت‌ترین بخش از تجربه انقلاب و سیاست‌های جمهوری اسلامی است. جمع‌آوری این اسناد شروعی است برای ما و نسل‌های بعدی، برای درک فجایایی که در سایه روایت‌های رسمی و تحریف شده حکومت کمتر شنیده و یا به رسمیت شناخته می‌شوند. و دعوتی است برای به اشتراک گذاشتن روایت‌های زنان و مردانی که در این سال‌ها استوار و مصمم راه رفتگانشان را ادامه دادند و با سانسور و سرکوب نظام مبارزه کردند. و هم‌چنین برای گروهی دیگر، آنانی که هرچند فراموش نکردند، اما با از دست دادن عزیزانشان امید به تغییر، انقلاب و سیاست را هم با دلسردی دفن کردند و به تاریخ سپردند.