جنگ، تحریم، گرانی، بیکاری، زندان، سرکوب و... همه دوست داریم چشم از این سایههای تیره بگردانیم، که از آینده روشن بگوییم، از سپیدی در پایان شب سیه. اما دریغ که سیاست تابع قوانین طبیعت نیست. سیاست را انسانها میسازند. هم شب تارش را، هم خورشید تابانش را. بهار امسال پانزده سال است که جریانهای سیاسی پیشرو در ایران به دنبال «اصلاحات» هستند. هدف اینجا بازخوانی این سالها نیست؛ تاکید بر این است که خوب یا بد، دوران اصلاحطلبی دیگر به سر آمده است. نظام به صد زبان گفته - و باز می گوید - که هیچ عقب نخواهد نشست. و حق هم دارد. وقتی ما توان و اراده عقب راندنش را نداریم، برای چه باید امتیاز بدهد؟ بگذریم که ما هم نمیدانیم چه امتیازی میخواهیم. ما حتی نمیدانیم چه نمیخواهیم، حتی نمیدانیم این «ما» که میگوییم کیست. پراکنده و ناسازگار با هم زیر یک چتر گرد آمدهایم. حرف از لزوم اتحاد نیست، برعکس، تاکید بر دیدن چند-دستگی است. جنبشی که در خیابان مرگ برای «اصل ولایت فقیه» میخواهد و روی کاغذ «اجرای بیتنازل قانون اساسی»، چگونه ممکن است به جایی برسد؟ با این همه بسیاری هنوز بر کوفتن آب در هاون زنگزده اصلاحات اصرار دارند. یا برای توجیه ناامیدی و بیعملیشان، یا از آن رو که نگرانند در فردای ایرانی آزاد و برابر جایگاهی نداشته باشند. دیگرانی هم هستند، پرشمارتر از گروه قبل شاید، که غرق در کابوس پیامدهای انقلاب به سرقت رفته ۵۷، با هر مصیبتی به اسم تدریجی بودن اصلاحات کنار میآیند. همه اینها هر گزینهای جز اصلاحات را تخیلی و ویرانگر جلوه میدهند. به باور ما اما سخن گفتن از دوگانه انقلاب و اصلاح دیگر اساسا موضوعیتی ندارد. دوراهی پیش روی ما امروز دوراهی فروپاشی و تغییر بنیادین است. یا خودمان دست به کار فهم مشکل و چارهاندیشی میشویم یا مینشینیم تا رفتنیها «بروند» و ایران را هم با خود به جهنم ببرند. اگر ما از مقاومت و مبارزه دست بکشیم و وادادگی را به برتری اخلاقی تعبیر کنیم، در موقعیتی سرنوشتساز عرصه را باز به نیروهای متشکلتر ارتجاع واگذار خواهیم کرد. اگر میخواهیم در پایان این شب سیاه سپیده بزند، باید دل از خورشید آسمان بکنیم. که نوری جز از دل مشتهای گره کردهمان بر این دیار نخواهد تابید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر