شفق سرخی خورشید مرده است، بر آسمان. رد و یاد نوری که بود. فردای روشنی که هست.

۱۳۹۱ تیر ۱۱, یکشنبه

از رأی من کو تا نان من کو؟ (سرمقاله جریده شماره ۲۱ شفق)

گرانی بیداد می‌‏کند. همه می‏‌دانند. نان دیروز صد تومان، امروز سیصد تومان، فردا خدا می‌‏داند و نایبان به ناحقش. گرانی بیداد می‌‏کند. همه می‌دانند. و زندگی می‌‏کنند. چطور؟ کسی نمی‌‏داند. کسی نمی‏‌خواهد بداند. کار اما، آرام آرام، به جایی می‏‌رسد که یکی می‏‌گوید نخرید این نان را. و دیگری می‏‌گوید. و دیگری. و شهر پر می‎شود از «نخریم»ها. البته که بسیاری می‏‌خرند. زندگی باید کرد. و دشمن پوزخند می‏‌زند. مفلوک نمی‏‌داند، نمی‏‌خواهد بداند‏‏، چه آتشی است زیر خاکستر این روزهای سکوت و سکون. نمی‏‌شنود، نمی‏‌خواهد بشنود، پیام پیامکی را که گوشی به گوشی بین زنان خشمگین و مردان خسته می‏‌چرخد. «در اعتراض به گرانی نان و شیر نمی‏‌خریم».
دعوت این بار نه از فلان شخصیت است نه از بهمان گروه و شورا. دعوتی است خودجوش از مادران و پدرانی که نگران فرزندند، نگران فردا. گروهی به آن می‏‌پیوندد، گروهی نه. این بار! تحریم سراسری یا گسترده نیست. این بار! پیام اعتراض اما روشن است. برای ما. برای نظام. و برای بزدلان اصلاح. برای ما پیام امید است، پیام انگیزه، پیام یاعلی! که زنده‏‌ا‌یم و جوشان. باید برخیزیم و بایستیم، دست در دست. برای نظام پیام عقوبت است. که بترس از آن روز که «رأی من کو» بشود «نان من کو». بترس از آن توده‌های کینه و خشم، بی سر، بی شکل، که گرسنگی‏شان نه نظم بشناسد و نه ناظم. و دست آخر پیام است، هشدار است، برای عافیت‌طلبان و سازش‏گران، دزدان اسم و غاصبان ذات اصلاح‏. که ببینید نگاه‏‌های سرخورده و خشمگین را، بشمرید سرهایی را که یکی یکی می‏‌گردند از شما، یکی به چپ، ده تا به راست، صدها به عقب، به سایه شیرین‏‌بیان آن واپسین شاه.
پیام آن پیامک را نه فقط سید علی خامنه‌‏ای، که محمد خاتمی باید می‌‏گرفت. و حسن خمینی. و شورای هماهنگی راه سبز استیصال. که همان روزها فراخوانی داد. به سالگرد بیست و پنجم خرداد. و کسی نیامد که هیچ، کسی نشنید! کسی دیگر نخواهد شنید. پیام آن پیامک پیام گوش‏هایی بود که بسته می‌‏شوند. و چشم‏هایی که می‌‏گردند. به هر سو. به دنبال روزنه‌‏ای در این دیوار سختِ توخالی، شکافی در این سد پوشالی. که چون بشکند - و خواهد شکست روزی که دور نیست - چون بشکند سیل خواهد بود. از خشم گرسنگان و تحقیرشدگان و به چپاول‌رفتگان دیروز، که نه التزام بشناسند نه صاحب التزام.
ورای این همه اما آن پیام برای ما بود. که بیاندیشیم. نه فقط به امروز، به فردا. نه فقط به شکستن دیوار، که به سیراب کردن سرزمین تشنه. سیل نه، رود شدن. و برای این هدف، ما، جز پیدا کردن دوباره یکدیگر، جز شکل دادن به توده‏‌های بی سر و بی‌شکل، در یک کلام جز سازماندهی،‌ راهی نمی‏‌بینیم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر