شفق سرخی خورشید مرده است، بر آسمان. رد و یاد نوری که بود. فردای روشنی که هست.

۱۳۹۱ مرداد ۲۳, دوشنبه

انتخاب واقعی کو؟ (سرمقاله ۲۶ جریده شفق)

پیچ تلویزیون را که بچرخانی از دو چیز نمی‌توانی فرار کنی؛ اولی ترکیبات گوناگون و در هر حال مهوعی از روضه و موعظه مذهبی با پروپاگاندای مبتذل نظام است و دومی: تبلیغات. فرقی نمی‌کند که لیالی عزیز قدر باشد و تلویزیون بخواهد قرآن به سرت کند، المپیک باشد و بخواهد احساسات ملی تو را قلقلک دهد یا اینکه مناسبت خاصی در کار نباشد و مشغول همان وظیفه عمومی خود، یعنی گسترش حماقت و بستن روزنه‌های احتمالی تفکر، باشد؛ تلویزیون در هر حال تبلیغات را به سر و صورتت شلیک می‌کند. از جوایز ایرانسل و بانک فلان و رب گوجه فرنگی زهر مار به هیچ ترفندی گریزی نیست. روشن است که انباشته شدن از تبلیغات تجاری با ادعاهای تلویزیونی که می‌خواسته «مدرسه انسان‌سازی» و چیزهایی از این دست باشد و راه رستگاری و بهشت را به بینندگان نشان دهد جور در نمی‌آید. ساده‌زیستی و تقوا کجا و جشنواره تابستانی کیش کجا؟ بنده مؤمن که روزی را دست خدا می‌داند و حاصل دسترنج خود، برای چه باید زیر بمباران اشعار و الحان بانک فلان و بهمان قرار گیرد؟ پس تلویزیون درباره ارزش‌های آسمانی خود دروغ می‌گوید، لاف می‌زند یا دست کم قادر نیست حرف و عملش را یکی کند و از بابت این ریاکاری لایق شماتت است. اما راستش تلویزیون، و نظام متبوعش، مدت‌ها است با خود از این تعارفات ندارند. «برادران قاچاقچی سپاه» خوب می‌فهمند که چنبره زدن بر منابع ثروت و قدرت کشور به خدمت خدا و خلق خدا ربطی ندارد. اما این را هم می‌فهمند که آن خلق خدا اگرچه چشم امیدی به خدمات اوباش حزب الله ندارند، حسابی برای سوغاتی‌های قاچاقی که برادران از آنور آب جلویشان بیندازند تشنه‌اند. چرخه تبلیغ علاوه بر فروشنده و تلویزیون به یک عنصر دیگر هم نیاز دارد: بیننده-خریدار. به این ترتیب انبوه تبلیغات تلویزیون جمهوری اسلامی علاوه بر این که نشانه زوال ارزش‌های ایدئولوژیک این نظام است، حکایت دیگری را هم بازگو می‌کند: غرق شدن بینندگان-مردم در مصرف. 

مصرف در حال بدل شدن به تنها شیوه کسب رضایت انسان از هستی خود است. مرز نیاز، میل و اجبار مخدوش شده و مصرف‌کنندگان مطابق الگوهایی عمومی رفتار می‌کنند که انگار بدون آن‌ها زندگیشان ناقص خواهد بود. البته پرخاش به مظاهر تکنولوژی و دعوت به ریاضت، ستایش فقر و تحقیر رفاه بی‌معنی است، اما بد نیست از خود بپرسیم فلان مدل جدید موبایل واقعا کدام جای خالی را در زندگی ما پر می‌کند؟ اینکه بتوانیم به جای بوتیک‌هایی که ویترینشان را با آوردن لباس‌هایی از این طرف و آن طرف و کارگاه‌های تولیدی خود ایران پر می‌کنند، از مغازه‌هایی که تابلوی مارک‌های اروپایی را بر سر دارند خرید کنیم، چه انتخاب واقعی یا مهمی را در زندگی پیش روی ما باز می‌کند؟ واقعیت این است که ما به جزیره‌های انفرادی تجزیه شده‌ایم و به جای این که درباره زندگی جمعی خود دست به انتخابی بزنیم و برای تحقق آن بکوشیم، دنبال بزک دوزک سلول خودمان هستیم. فقدان انتخاب در سرنوشت جمعی خودمان را با انتخاب لباس و موبایل پر می‌کنیم. 

حالا که گرانی و کمبود بیشتر و بیشتر به واقعیت زندگی‌مان بدل می‌شود یک راه این است که از ناتوانی خود در خرید مارک‌های مشهور و کم شدن حق انتخابمان گلایه کنیم. یک راه دیگر اما این است که به جای دل خوش بودن به انتخاب‌های صوری، به انتخابی حقیقی دست بزنیم و وضعیتی را که گرفتارشیم دگرگون کنیم. مصرف مخدری است که تلخی زندگی روزمره را تحمل‌پذیر می‌کند، حالا که دشواری‌های اقتصادی به دست آوردن این مخدر را دشوار می‌کند، به جای پرداختن بهای گزافتر برای آن، پای انتخابی واقعی هزینه بدهیم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر