شفق سرخی خورشید مرده است، بر آسمان. رد و یاد نوری که بود. فردای روشنی که هست.

۱۳۹۱ شهریور ۱۵, چهارشنبه

یاد نمی‌گیریم (سرمقاله جریده شماره ۲۹ شفق)

 فرصت‌هایی که سوزاندیم

فرصت‌ها می‌آیند. فرصت‌ها می‌روند. فرصت‌ها می‌سوزند. ده روز گذشته از آن موقعیت‌ها بود که حتی خوابش را هم نمی‌دیدیم. ابتدا سکته موسوی. سپس اجلاس سران غیرمتعهدها. خبر سکته موسوی خواب را از سر خیلی‌ها پراند. اما آن‌ها که آن بالاها نشسته‌اند و تئوری می‌بافند، خمیازه‌ای کشیدند و گذشتند. انگار نه انگار که موسوی زمانی «مهندس» بود. آقابزرگی می‌کنند و مصلحت می‌اندیشند و با رندی «دنیا دو روز است»، به فکر مطرح کردن «مطالبات» خود در انتخابات آینده هستند. از «حقوق قانونی ملت» حرف می‌زنند اما جیکشان در نمی‌آید وقتی مزدوران رژیم خیابان‌ها را قرق می‌کنند که مبادا کسی، در گوشه‌ای، ناله‌ای کند و خاطر آن «سران» بیازارد. حقیقت اما چیزی جز این نیست. مدت‌هاست که یک ناله ناچیز هم از کسی در خیابان‌ها برنیامده. بزرگان قوم که وضعشان معلوم است؛ مدت‌هاست امیدی به آن‌ها نیست. شاید بختمان بگوید و پیش از گندیدن صحنه نمایش را محترمانه ترک کنند. مردم هم خود را روسفید کرده‌اند. آن کس که قرار بود در صورت زندانی شدنش در ایران قیامت برپا کنند سکته کرد و تنها پیام این بود: «نگران نباشید، حالش خوب است.» چند روز بعد از آن هم که اجلاس سران شروع شد و تعطیلی چند روزه و جاده همیشه چالوس و ترک میدان. 

اما مشکل اصلی در جای دیگر است. حکومت درسش را خوانده. از همان روز قدس سال ۸۸ می‌شد نتیجه‌اش را دید. دیگر به راحتی غافلگیر نمی‌شد. عاشورای آن سال و ۲۵ بهمن سال بعدش به کنار، از آن پس همیشه یک قدم از ما جلوتر بوده. در آن دو نوبت هم اول شجاعتمان غافلگیرش کرد بعد هم طرح و ایده جدیدمان. ۲۵ بهمن ۸۹ در تقویم ما یک روز معمولی بود. حکومت به استفاده ما از مناسبت‌های رسمی عادت کرده بود و از قبل خود را آماده می‌کرد. خروج موسوی و کروبی از آن چارچوب بود که غافلگیرش کرد. بعد از آن اما درجا زده‌ایم. در مفتضح «تظاهرات سکوت» مانده‌ایم. آن هم در روزهایی که دیگر جزئی از تقویم رسمی ما شده‌اند و حکومت از قبل برایشان برنامه دارد و مزدورانش را به صف می‌کند. هر از چندی هم از این گوشه و آن گوشه فراخوان «الله اکبر» و «مرگ بر دیکتاتور» می‌آید. که پس‌فردا خشم خود را فریاد خواهیم زد. انگار که یک فراخوان اینترنتی، آن هم فقط دو روز پیش از موعد، قرار است به گوش کسی برسد و موجی بسازد و گوش «سران» را کر کند. دو سال است همین راه را می‌رویم. دیگر مشخص شده است که چیزی از این فراخوان‌ها درنمی‌آید. تنها نتیجه‌اش دامن زدن به رخوت و ناامیدی موجود است. باید آموخت. باید اساس این بازی تکراری را برهم زد. ما و حکومت هر دو شرطی شده‌ایم؛ تنها با برنامه درازمدت و در دست گرفتن ابتکار عمل می‌توان غافل‌گیرش کرد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر