برای بسیاری از ما احمدینژاد و جلیلی و امثالشان یادآور نکبتند و دروغ و درد و خشم. با این حال هنگام سخنرانی آن یکی در سازمان ملل که سالن خالی میشود جایی در دلمان به درد میآید. یا آن یکی را که میبینیم همچون کودک خطا کارِ پشتِ در کلاس مانده، بر آستان دفتر نخست وزیر ترکیه این پا و آن پا میکند بلکه کسی به استقبالش بیاید، گرچه به لب خندهای میزنیم اما در دل میگرییم. به حال خودمان. به حال سرزمینی که روز به روز بیاعتبارتر و منفورتر و تنهاتر میشود. این تنهایی، این انزوای بیسابقه در تاریخ ایران صد دلیل دارد که یکی از آن ها، اگر نگوییم مهمترین آن ها، جاه طلبی بلاهتبار نظام (حاکم) است.
نظامی که در کار بدیهیات اقتصاد خود هم مانده و ادعای پیشوایی جهان و جهانیان دارد. نظامی که لاف زدنش مثل شرط بندی بر سر پرواز است برای جانور ناقصالخلقهای که مغز پیشکش، بال هم ندارد. و دست و پا زدن مدامش به سودای پرواز هم مضحک است هم رقتانگیز. در شرایطی که سی کشور در خلیج فارس مانور برگزار میکنند، با پیشرفتهترین تسلیحات، نظام ما با لگن و لوله و حلبی مقابله به مثل میکند. در خزر! یا قلم به مزدان را بسیج میکند که مرحبا بگویند برای زیردریایی و ناو و جنگندهای که در جنگ دوم جهانی هم مایه سرافکندگی بود. و از این همه بدتر با همان جاه طلبی بلاهتبار سرمایه ملی را به باد میدهد بر سر انرژی اتمی، که معلوم نیست حق مسلم کیست. و کدام سربلندی و آبادانی را برای کدام ایرانی قرار است به ارمغان بیاورد.
نتیجه این جاه طلبی، سرراستتر بگوییم این حماقت، یا خیانت حتی، چیزی نیست جز انزوای بیشتر نظام. و فشار روزافزون به ما مردمی که هیچ نقشی در تصمیمگیریهای آن نداریم. بار این جانور بیبال و مدعی پرواز را اما ما باید به دوش بکشیم: از تحریمهای بیسابقه و بیکاری و گرانی گرفته تا مرگ در خودروهای بنجل و بیحرمتی در این و آن کشور. آن وقت در وضعی که جاهطلبیِ نظام جز انزوا و فلاکت حاصلی نداشته، همان اندک سرمایه به باد نرفته پای واردات اجباری از چین و باج سبیل به روسیه هم باز صرف ارضای جاهطلبی میشود. خرج مانور و کمک به سوریه و کندن سوراخ موش برای برنامه هستهای و صاحبانش. و حاصل این همه باز انزوا وفلاکت بیشتر است. و چرخه منحوسی که میچرخد تا سقوط ناگزیر جانور بیبال که با آرزوی پرواز به گور میرود. قربانیان حقیقی چنان سقوطی اما ما خواهیم بود. و آزادی و استقلالمان. و حق مسلممان، که تعیین سرنوشت است نه انرژی هستهای. از این فاجعه گریزی نیست مگر ما بیصدا و بیرایماندگان فریاد و رأی مشتمان را باز پیدا کنیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر